من و خودم

روزی دوباره، امید دوباره برای ادامه ای بهتر، فبعزتک یا جمیل

من و خودم

روزی دوباره، امید دوباره برای ادامه ای بهتر، فبعزتک یا جمیل

زمان

چه ایده بدی بوده،دایره ای ساختن ساعت

 احساس میکنی همیشه فرصت تکرار هست:
قرار بوده ۸ صبح بیدار شوی و میبینی شده ۸ و ربع٫ 
میگویی: 
اشکال ندارد تا ۹ میخوابم بعد بیدار میشوم!
قرار بوده امشب ساعت ۹ یک ساعتی را صرف مطالعه کتاب کنی،
 می بینی کتاب نخوانده ۱۰ شده.
 میگویی: 
اشکال ندارد
 فردا شب  ساعت ۹ میخوانم.
ساعت دروغ میگوید.
 زمان دور یک دایره نمی چرخد! 
زمان بر روی خطی مستقیم می دود.
 و هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه باز نمیگردد.
ایده ساختن ساعت به شکل دایره،
 ایده جادوگری فریبکار بوده است! 
ساعت خوب، 
ساعت شنی است!
 هر لحظه به تو یادآوری میکند که دانه ای که افتاد دیگر باز نمی گردد.
 اگر روزی خانه بزرگی داشته باشم، به جای همه دکورها و مجسمه ها و ستونها،
ساعت شنی بزرگی برای آن خواهم ساخت و میگویم در آن ساعت شنی،
آنقدر شن بریزند که تخلیه اش به اندازه متوسط عمر یک انسان طول بکشد. 
تا هر لحظه که روبرویش می ایستم به یاد بیاورم که زمان «خط» است نه «دایره» و زمان رفته دیگر باز نمی گردد...

فیلم زندگی

بچه که بودم،همیشه فکرمیکردم این فیلمایی که تلویزیون نشون میده زندگی واقعی آدماست،واسه همین همیشه منتظربودم یه روزی فیلم خودم رو هم ببینم.و به خاطر این فکرم وقتی که حواسم جمع بود می شدم یه دختر خیلی خوب که اصلا اذیت نمی کنه.البته کلا بچه آرومی بودم،ولی خب...بعضی وقتا وایمیسادم جلو آینه و خودم یه نقش های خیلی خوب بازی می کردم

الان داشتم به این فکر می کردم که الان که بزرگ شدم چطوری ام؟اون موقع از روی بچگی گاهی وقتا حواسم جمع بود و نقش آفرینی می کردم.اما الان گاهی چنان از زندگی غافل میشم که انگار نه گذشته ای وجود داشته و نه آینده ای توی راهه.الان نسبت به دو سه سال قبلم خیلی بهتر شدم.زندگی با برنامه داره پیش میره.هرچیزی قانون داره.تا شاید روزی که همه از نمایش فیلم زندگیشون خجل میشن،حداقل زیاد سرافکنده نباشم.البته تا زمانی که نتیجه نهایی معلوم نشه به هیچی نمیشه...

ماه رمضون تموم شد.خدا کنه این 11ماه تا سال دیگه رو مواظب کارامون باشیم.

دیوانه

ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ؟

ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ” ﻋﺸﻘﻢ ” ﺭﺍ…

ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻋﺸﻘﺖ ﮐﯿﺴﺖ؟

ﮔﻔﺖ : ﻋﺸﻘﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ !

ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻘﺖ ﺣﺎﺿﺮﯼ ﭼﻪ

ﮐﺎﺭﻫﺎﮐﻨﯽ؟

ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺎﻗﻼﻥ ﻧﻤﯿﺸﻮﻡ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ،

ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ، ﺩﻭﺭ ﻧﻤﯿﺰﻧﻢ ، ﻭﻋﺪﻩ ﺳﺮﺧﺮﻣﻦ

ﻧﻤﯿﺪﻫﻢ ، ﺩﺭﻭﻍ ﻧﻤﯿﮕﻮﯾﻢ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺧﻮﺍﻫﻢ

ﺩﺍﺷﺖ ، ﺗﻨﻬﺎﯾﺶ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ، ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﻤﺶ ، ﺑﯽ

ﻭﻓﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ، ﺑﺮﺍﯾﺶ

ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮ ﺩ،ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ

ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ، ﻏﻤﺨﻮﺍﺭﺵ ﻣﯿﺸﻮﻡ …

ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻭﻟﯽ ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ، ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ

ﻧﺪﺍﺷﺖ ، ﺍﮔﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﮐﺮﺩ ، ﺍﮔﺮﺑﯽ ﻭﻓﺎﺑﻮﺩ ،

ﺍﮔﺮ ﺗﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ ﭼﻪ … ؟

ﺍﺷﮏ ﺑﺮ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ

ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ “ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ” ﻧﻤﯿﺸﺪﻡ ...

یادت باشد....

یادت ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ..


ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ ،


ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﯾﺎ ﺯﺷﺖ ..


ﭼﺎﻗﯽ ﯾﺎ ﻻﻏﺮ ...


ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﻣﯽﺟﻨﮕﺪ


ﺑﺎ ﻫﺮ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻭ ﺍﺑﺰﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﻡ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺎﺷﺪ..


ﺑﺮﺍﯼ ﻧﮕﻬﺪﺍﺷﺘﻨﺖ ،


ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...


ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﻣﺎﯾﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ


ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺶ ... ﻣﺎﻟﺶ ... شخصییتش ...


حتی ﺁﺑﺮﻭ ﻭ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﺵ ...


ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗــــــﻮ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺑﺎﺷﯽ

تناقض

هم دردی

بهش گفتم 《میخواد واسه تخصصش بره آلمان》.گفت《 ا چه خوب،منم شاید برم.》میگم 《من به تو گفتم که باهام هم دردی کنی،نه اینکه خودت هم از رفتن حرف بزنی》

صدای دردسر ساز

خانومه زنگ زده خونمون.یه طوری باهام حرف می زد یه لحظه به سن خودم شک کردم.گفتم نکنه هنوز دبستانم دارم خواب میبینم که بزرگ شدم.

پرکاری

بهش میگم 《دوستت نگرانه.میگه یه هفته هست هرچی زنگ می زنم جواب نمیده.》میگه 《بگو سرش شلوغه .》باخودم میگم آره.اونم چه شلوغی از بیکاری دیگه هیچ وقتی واسه کاراش نداره

ازدواج

یه پی ام تو گروه داده که《 به نظرت تا آخر ماه رمضون چه اتفاقی واسه من می افته؟》دونفری که اونموقع بودیم عددی که واسش  گفتیم میشد ازدواج.یه طوری خوش حال شد و واسه ما هم دعا کرد که انگار همین فردا عروسی هست

مزاحمت

اس داده که از زهرا خبر بگیره.بهش میگم 《دارم درس می خونم 》که بعدا اس بده.گفت پس مزاحم نمیشم.اما تا یه ساعت ادامه داد.منم کتابمو بستم دیگه فقط گوشی رو برداشتم

غصه

بهش میگم 《خورد به مبل.دستش شکست.از خجالت دیگه نمی تونم به باباش نگاه کنم》.میگه《 اینقدر غصه بخور تابمیری》

رشته

مامانم میگه《 دختر فلانی هم رشته پرتوپزشکی آزاد هست.》زانوی غم بغل گرفته که چرا به جای زبان،روزانه،آزاد رشته های تجربی نرفتم

خدا عاقبت همه رو به خیر کنه....

علی

پشت کتاب جرج جرداق مسیحی نوشته:


O'Ali,

If I say you're superior to Jesus Christ, my religion cannot accept it!

If I say he's superior to you, my conscience won't accept it!

I don't say you're God!

...So, tell us yourself, o'Ali:

Who are you?!


"ای علی!

اگر بگویم تو از مسیح بالاتری، دینم نمی پذیرد!

اگر بگویم او از تو بالاتر است،

وجدانم نمی پذیرد!

نمی گویم تو خدا هستی!...

پس خودت بگو  بما

" ای علی : تو کیستی؟!؟ "