من و خودم

روزی دوباره، امید دوباره برای ادامه ای بهتر، فبعزتک یا جمیل

من و خودم

روزی دوباره، امید دوباره برای ادامه ای بهتر، فبعزتک یا جمیل

بارون پاییزی

بارون خیلی قشنگه... شاید حس خوبی به آدم میده... ولی به نظر من بارون هیچوقت نمی تونه نشونه آینده باشه.. یعنی آدمو به آینده نمی بره.. اگه حس خوشحالی و خوشبختی زیاد داشته باشی... تو بهترین حالت ممکنش اینه که درحالی که با اونی که دوسش داری میشینی و درحالی که دارین چایی می خورین به بارون نگاه می کنین.. شایدم واسه بعضی آدما... شایدم بیشترشون، مثل یه ماشین زمان باشه که به گذشته ببره.. به اون لحظه های خوبی که داشتی... به اون آرزوهای قشنگ.. روزای شیرین.. حتی همون یادآوری خاطرات هم لبخند به لبت میاره.. ولی نه یه لبخند معمولی... لبخندی که پشتش خیلی حسرتا هست... حسرت روزایی که قبلا بی تفاوت ازشون گذشتی و اصلا قدرشون رو اونطوری که باید، ندونستی.. 

شاید بشه گفت این خیلیا، همون کسانی هستن که الان دیگه کاری از دستشون بر نمیاد.. هیچوقت نمیشه یه چیزی رو غیرممکن صد در صد دونست... ولی بعضی اتفاقا اینقد انرژی آدمو می گیرن که دیگه توانی واسه ادامه نداری.. قدرت جنگیدن نداری... بی تفاوت میشی.. یه آدم بی تفاوت که فقط بلده آه بکشه...

نمی دونم....

خدایا شکرت


::حال و هوای دل منم بارونیه


جشن پاییزی

و در روز جشن وسط پاییز،در یه روز خیلی پاییزی، در آخرین روز باقی مونده، من اولین مقاله م رو به یه همایش فرستادم، نمی دونم قبول بشه یا نه، ولی امیدوارم که بشه. با یکی از دوستام نوشتیم. بعد از کلی دردسر و فکر درباره موضوع مقاله، و طبق معمول سوتی های عظیم من، یه چکیده قبل از خود مقاله!!!! نوشتیم و نیم ساعت قبل فرستادیم. 

نظری ندارم. فقط امیدوارم مقاله قبول شه تا اصلش رو هم بفرستیم. خوشحالم و سرشار از امید!


دیشب فهمیدم که از طرف یه استاد دانشگاه بهم پیشنهاد همکاری داده شده بوده!

خدایا شکرت!