من و خودم

روزی دوباره، امید دوباره برای ادامه ای بهتر، فبعزتک یا جمیل

من و خودم

روزی دوباره، امید دوباره برای ادامه ای بهتر، فبعزتک یا جمیل

تناقض

هم دردی

بهش گفتم 《میخواد واسه تخصصش بره آلمان》.گفت《 ا چه خوب،منم شاید برم.》میگم 《من به تو گفتم که باهام هم دردی کنی،نه اینکه خودت هم از رفتن حرف بزنی》

صدای دردسر ساز

خانومه زنگ زده خونمون.یه طوری باهام حرف می زد یه لحظه به سن خودم شک کردم.گفتم نکنه هنوز دبستانم دارم خواب میبینم که بزرگ شدم.

پرکاری

بهش میگم 《دوستت نگرانه.میگه یه هفته هست هرچی زنگ می زنم جواب نمیده.》میگه 《بگو سرش شلوغه .》باخودم میگم آره.اونم چه شلوغی از بیکاری دیگه هیچ وقتی واسه کاراش نداره

ازدواج

یه پی ام تو گروه داده که《 به نظرت تا آخر ماه رمضون چه اتفاقی واسه من می افته؟》دونفری که اونموقع بودیم عددی که واسش  گفتیم میشد ازدواج.یه طوری خوش حال شد و واسه ما هم دعا کرد که انگار همین فردا عروسی هست

مزاحمت

اس داده که از زهرا خبر بگیره.بهش میگم 《دارم درس می خونم 》که بعدا اس بده.گفت پس مزاحم نمیشم.اما تا یه ساعت ادامه داد.منم کتابمو بستم دیگه فقط گوشی رو برداشتم

غصه

بهش میگم 《خورد به مبل.دستش شکست.از خجالت دیگه نمی تونم به باباش نگاه کنم》.میگه《 اینقدر غصه بخور تابمیری》

رشته

مامانم میگه《 دختر فلانی هم رشته پرتوپزشکی آزاد هست.》زانوی غم بغل گرفته که چرا به جای زبان،روزانه،آزاد رشته های تجربی نرفتم

خدا عاقبت همه رو به خیر کنه....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد