من و خودم

روزی دوباره، امید دوباره برای ادامه ای بهتر، فبعزتک یا جمیل

من و خودم

روزی دوباره، امید دوباره برای ادامه ای بهتر، فبعزتک یا جمیل

خسروشکیبایی

خسرو شکیبایی چه زیبا گفت:

تا زنده ای در برابر کسی که به خودت علاقه مندش کردی مسئولی... مسئولی در برابر اشکهایش، در برابر غمهایش، در برابر تنهاییش... اگر روزی فراموشش کردی دنیا به یادت خواهد آورد...

گاهی باید نبخشید کسی را که بارها او را بخشیدی و نفهمید، تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد! گاهی نباید صبر کرد باید رها کرد و رفت تا بدانند که اگر ماندی رفتن را بلد بوده ای! گاهی بر سر کارهایی که برای دیگران انجام میدهی باید منت گذاشت تا آنرا کم اهمیت ندانند! گاهی باید بد بود برای کسی که فرق خوب بودنت را نمی داند! و گاهی باید به آدمها از  دست دادن را متذکر شد! آدمها همیشه نمی مانند یکجا در را باز میکنند و برای همیشه می روند...

گاهی یک نفر 

با نفس هایش

بانگاهش

باکلامش

با وجودش

با بودنش....

بهشتی میسازد از این دنیا برایت

که دیگر بدون او

بهشت واقعی را هم نمیخواهی...

سرمایه زندگی

مردی در حال مرگ بود..

وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید.

خدا: وقت رفتنه !

مرد:به این زودی ؟ من نقشه های زیادی داشتم !

خدا: متاسفم ولی وقت رفتنه.

مرد: در جعبه ات چی دارید؟

خدا: متعلقات تو را.

مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من ؛ لباسهام ، پولهایم و ......

خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند.

مرد: خاطراتم چی؟

خدا: آنها متعلق به زمان هستند.

مرد: خانواده ودوستهایم ؟

خدا: نه ، آنها موقتی بودند.

مرد: زن و بچه هایم ؟

خدا: آنها متعلق به قلبت بود.

مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند!

خدا: نه، نه .... آن متعلق به گردوغبار هستند.

مرد: پس مطمئنا روحم است!

خدا: اشتباه می کنی، روح تو متعلق به من است.

مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و باز کرد و دید خالی است!

مرد دلشکسته گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟

خدا : درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی!

مرد: پس من چی داشتم؟

خدا: لحظات زندگی مال تو بود. هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود.

زندگی فقط لحظه ها هستند................

قدر لحظه ها را بدانیم و

لحظه ها را دوست داشته باشیم...

اسلام و مسلمانی

اگر تربیت " غلط " به تو آموخت 

 غیرت داشتن دخالت کردن است و حیا را در صندوق کردن!

شهید مطهری به من گفت: 

غیرت، عشق مرد به ناموسش است ؛ 

و حیا، احترام زن به خودش...!!!


اگر تربیت " غلط " به تو آموخت 

که مرد میتواند زنش را بزند !

اسلام من به من آموخت که زن ریحانه است 

و مرد وظیفه دارد تمام اسباب راحتی و آسایشش را فراهم کند...!!!


اگر تربیت " غلط "به تو گفت که 

زن عقلش نصف مرد است و نمی تواند به تنهایی در دادگاه شهادت دهد...؛

شهید مطهری در کتاب حقوق زن به من گفت :

که زن احساسات و عواطفش دوبرابر مرد است و از این رو 

ممکن است در شهادت دادن دچار تزلزل شود...!!!


اگر تربیت " غلط " به تو گفت 

که دیه زن نصف دیه ی مرد است 

چون ارزشش کمتر از مرد است...؛

شهید مطهری در کتاب حقوق زن به من آموخت که :

 اگر من کشته شوم برای اینکه مادرت در آسایش تو را بزرگ کند 

دیه ی من بیشتر است....!!!


ایرادی اگر هست در مسلمانی ماست 

نه دین اسلام و قرآن و احکام الهی...!!!

خصوصیات شمر

ویژگی های شخصیتی شمر قاتل 
امام حسین علیه السلام
امام حسین(ع) را چه کسی به شهادت رساند؟!
فردی که 16 بار پای پیاده به حج رفت!
 
ادامه مطلب ...

امام حسین(ع)

روزی پیغمبر خدا حضرت محمد(ص) از یه قبرستانی داشت عبور،،، میکرد یه وقت دید از داخلو یکی از قبرها صدای نعره ای  میامد امد بالای سر  قبر پاش رو محکم زد رو زمین و فرمودند:ای بنده ی خدا پاشو وایسا.

قبر شکافته شد یه جوانی از تو قبر اومد بیرون

 از تمام بدن این جوان آتش میزد بیرون،

 رسول خدا فرمودند:ای جوان تواز امت کدام پیامبری که اینقدر عذاب میکشی؟

عرض کرد یا رسوالله از امت شما

پیامبر خیلی دلش به حال جوان سوخت

پیامبر فرمود:تارک الصلات بودی؟

جوان گفت:نه یارسولله من پنج وعده نمازم رو به شما اقتدا میکردم

پیامبر:روزه نگرفتی؟

جوان: یارسولله نه فقط رمضان بلکه رجب و شعبان و رمضان رو هم روزه میگرفتم.

پیامبر فرمودند:ای جوان حج نرفتی؟

گفت:مستطیع نشدم

پیامبر فرمود:جهاد نکردی؟

جوان گفت:چرا جانباز یکی از جنگ ها هستم

پیامبر اکرم سرشو بالا گرفت و فرمود:خدایا من نمیتونم عذاب کشیدن امتم را ببینم به من بگو این جوان چرا ایقدر عذاب میکشه،،،؟

خطاب رسید یا رسوالله حقت سلام میرساند و میفرماید این جوان آق مادر شده تا مادرش رضایت نده عذاب همینه.

پیامبر به سلمان، ابوذر و مقداد مفرماید برید مادر این جوان رو پیدا کنید.

رفتند مادرشو پیدا کردند.یه پیرزن ضعیف و رنجور ومریض احوال بودند.

رسول خدا باز امر کرد قبر شکافته شد جوان از قبر امد بیرون.

پیامبر فرمودند:مادر ببین پسرت چطور داره عذاب میکشه.بیا از سر تقصیر پسرت بگذر و حلالش کن.

مادر جوان:سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا اگر حق مادری بر گردن این پسر دارم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن!!!

تمام بدن این جوان آتش گرفت

رسول خدا فرمودند:آخه زن این بچه مگه در حق تو چه بدی کرده ک تو لحظه ب لحظه داری نفرینش میکنی،،؟

عرض کرد یا رسولله من با زنش یه روز تو خونه مشاجره کردم، دعوامون شد،از راه رسید از من نپرسید همینجوری منو هل داد تو تنور آتش

سینه ام سوخت،موهام سوخت، قسمتی از بدنم سوخت، زن ها منو از تو آتش کشیدن بیرون لباسهام رو عوض کردند.

همون سینه سوختمو دردست گرفتم در حق پسرم نفرین کردم سه روز بعد مرد.

رسول خدا فرمودند:ای زن میدونی که من پیغمبر رحمتم به خاطر من بیا از تقصیر جوانت بگذر.

سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا به حق این پیغمیر رحمتت قسم میدهم ک لحظه ب لحظه عذابو ب پسرم زیاد کن ک کم نکن!!!

رسول خدا به سلمان فرمودند:سلمان بدو

سلمان گفت:چه کار کنم یا رسول الله،،؟

فرمود:برو به فاطمه ام بگو تنها نه علی هم بیاره، حسن و حسین رو هم بیاره.

سلمان دوید رفت درخانه به فاطمه(س) گفت:بابات پیغام داده سریع بیایید.

مادر ما زهرا(س) آمد، علی(ع)  ، حسن(ع) و حسین(ع) هم اومدند.

اول مادر ما حضرت زهرا(س) رفت جلو فرمودند:ای  زن میدونی من فاطمه حبیبه ی خدا هستم

گفت:آره

فرمود:ای زن میدونی یه روزی میان در خونه منو،،، ای زن میدونی صدای ناله ی منو بین در ودیوار بلند میکنن،،؟

به خاطر من فاطمه بیا از سر تقصیر جوانت بگذر.

زن سرشو گرفت بالا صدا زد:خدایا به حق حبیبه ات فاطمه قسم میدهم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن.

دوباره آتش از بدن جوان زد بیرون.

این بار امیرالمومنین علی(ع) رفت جلو و فرمودند:ای زن میدونی من علی ام،،؟ میدونی تو مهراب کوفه من تو خون خودم می غلطم،،؟ به خاطر من و آن لحظه بیا از سر تقصیر پسرت بگذر.

زن گفت:خدایا به حق علی(ع) قسم میدم لحظه ب لحظه عذاب پسرم را زیاد کن..........

نوبت رسید به امام حسن(ع).اومد جلو وفرمودند:ای زن میدونی من حسنم.جیگرم پاره پاره میشه،،؟ به خاطر من واون لحظه ای که جیگرم بر اثر زهر پاره پاره میشه بیا از سر تقصیر پسرت بگذر.

زن گفت:خدایا به این غریب مظلوم تورو قسم میدم لحظه به لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن.

نوبت رسید به آقای ما حسین(ع)

اومد مقابل این زن ایستاد،ایشان خردسال بود چون دامن زن رو گرفته بود و سرشو گرفته بود بالا و فرمودند:ای زن میدونی من حسینم 

میدونی منو تو کربلا با لب تشنه،،،

به خاطر من بیا از سر تقصیر جوانت بگذر.

زن سرشو گرفت بالا یهو دیدند رنگ از رخسار این زن پرید به دست وپای حسین افتاد و عرض کرد:خدایا پسرمو به حسین بخشیده ام.

پیغمبر خدا(ص)فرمودند: که ای زن چی شد،،؟ من رو تحویلم نگرفتی.فاطمه رو تحویل نگرفتی.علی روشو زمین زدی حسن رو دلشو شکستی،،، چی شد که حسین،،؟

عرض کرد:یا رسوالله سرمو گرفتم بالا در حق جوانم نفرین بکنم دیدم فرشتگان در آسمان میگن ای زن مبادا دل حسین رو بشکنی،،،،،