من و خودم

روزی دوباره، امید دوباره برای ادامه ای بهتر، فبعزتک یا جمیل

من و خودم

روزی دوباره، امید دوباره برای ادامه ای بهتر، فبعزتک یا جمیل

مارمولک

دیشب تو خوابگاه یه اتفاقی افتاد.نشسته بودیم و مثلا داشتیم درس میخوندیم که من یه مارمولک کنار دیوار دیدم.آروم به یکی از بچه ها گفتم که اونم جیغ زد و خودش و 2نفر دیگه با جیغ دویدن بیرون از اتاق.واقعا ترسیده بودن.به سرپرستمون گفتیم که بیاد مارمولکه رو بگیره و بکشه.اما اون که داشت با گوشیش حرف می زد اصلا به حرف ما اهمیت نداد و تا 20دقیقه بعد بیرون نیومد.تو این 20 دقیقه دوستان عزیز من پاهاشون رو حتی روی زمین هم نذاشتن.بعد که خانوم سرپرست اومد نتونست مارمولک رو بگیره و هم چنان اتاق ما مثل اتاق وحشت باقی موند.با این تفاوت که حالا دیگه همه وسایلمون هم کف اتاق ریخته بود.دیشب هیچکی حاضر نشد تو اتاق بخوابه و هممون رفتیم تو اتاق سرپرستی

با این اتفاق یه چیزی به ذهنم رسید.این مارمولک می تونه نماد مشکلات کوچک زندگی باشه.که هر کدوم از ما در مواجهه با اونا ممکنه عکس العمل متفاوتی نشون بده.بترسه و فرار کنه.طوری که به خاطر وحشت از اونا نتونه کارای روزانه شو انجام بده...بعضیا هم ممکنه بترسن.اما شدت ترسشون به انداره گروه اول نیست.یعنی کاراشونو انجام میدن اما با کمک دیگران.یعنی حتما باید یکی وجود داشته باشه که به اونا تو انجام کارا کمک کنه.گروه سوم از مشکلات نمی ترسن.اما کاری هم برای حل اونا انجام نمیدن.گروه چهارم اما درصدد حل مشکلات بر میان و اونا رو حل میکنن.اما مهم ترین گروه،گروه پنجم هستند.یعنی اونا با توجه به اهمیت مشکلات و میزان مانع شدن احتمالی اونا واسه حل کردنشون وقت میذارن.راه های زیادی وجود داره که میشه بدون کشتن یه مارمولک،از برحورد با اون جلوگیری کرد...

این وسط یه نکته مهمی وجود داره،توجه کنید که دارین از چه کسی تقاضای کمک می کنید؟اول بدونین تا چه حد واسش مهمین؟اگه مشکل داشته باشین تا کجا کمکتون می کنه؟

اما بهترین راهکار اینه که خودتون بتونید از پس سختیا بر بیاید و ازشون با موفقیت عبور کنید...

امتحان

فردا باید برگردم دانشگاه،از پس فردا امتحانام شروع میشه.این ترم از اول کتابارو خوندم،در نتیجه هیچ نخونده ای باقی نمونده ،البته تو فرجه ها خیلی کم خوندم.یعنی فقط 2تا درس 4واحدی رو.خوشختانه این ترم فقط 5تا درس داشتیم،که یکیش هم امتحان نداره.دوشنبه هفته آینده امتحانا تموم میشه و بعد 3مــــــــــــــــاه تعطیل.این ترم گفت و شنود 2 رو هم پاس کردم.دیگه گفت و شنود نداریم.درس خوبی بود.دوسش داشتم.البته یکم با قسمت لکچرش مشکل داشتم.ولی خب...تموم شد دیگه...با تموم خاطرات خنده دارش

مثل مدرسه...که این روزا هم من هم دوستای دبیرستانم خیلی دلمون واسش تنگ شده،واسه روزای خوبی که وقتی توش قرار داشتیم آرزو می کردیم زودتر تموم شه و حالا که تموم شده....

زندگی هم همینطوره،هیچوقت قدر یه نعمت رو تا وقتی که ازش برخوداریم نمی دونیم حتما باید از دست بدیمش تا بدونیم چی داشتیم،اون وقته که کارمون میشه حسرت خوردن،گاهی حتی اینقدر فقدان اون نعمت حس میشه که حاضریم از خیلی چیزا بگذریم تا دوباره به دست بیاریمش اما تجربه ای که من داشتم بهم ثابت کرده هیچوقت دیگه مثل اولش نمیشه.اما بعضی وقتا،بعضی روزا یا داشتن بعضی چیزا اینقدر شیرین هستن که و قتی بعدها در موردش فکر میکنی حس خوبی که وقت برخورداری داشتی رو دوباره القا می کنن.اما...کاش چیزای خوب جاودانه بودن.اما نه،چون اگه جاودانه بودن دیگه حس خوبی که ازداشتنشون وجود داشت تبدیل میشد به عادت و عادت هم مثل یه دیوار جلو دید مثبت رو می گرفت و اون وقت بود که دیگه وجود یا نبود همون خوب ها زیاد مهم نبود وممکن بود حتی به چیزای خیــلــــی پست و بی ارزش فروخته شن.

موقعیتی که الان درش قرار دارم رو مدیون همون روزای خوبم.روزای خوبی که دربارهش به هیشکی نگفتم جز صمیمی ترین دوستم.همون روزا بود که تو سخت ترین لحظه ها بهم امید می داد که ادامه بدم،که از پا در نیام،که هرکی دیگه جای من بود،نمی تونست.نمی گم آدم خیلی محکمی هستم یااراده خیلی قوی دارم،اما تاحالا به هرچی خواستم رسیدم.امیدورام بازهم به هرچی میخوام،اگه منطقی باشن برسم.

واسم دعا کنین لطفا.امتحانامو خوب بدم.نمی خوام حس خوبی رو که دارم از دست بدم یا شرایط تغییر کنه

I should try,and try, and try


پ.ن:اولین باری بود که اینطوری نوشتم.به خاطر ضعفی که تو نوشتنم دارم منو ببخشید،بهتر میشم ان شاالله

سلام

سلام.من این وبلاگو واسه این ساختم که با گفتن مطالبی که ممکنه جالب باشن،یکم توی استفاده شاید مفید شما از زمان استراحتتون نقش داشته باشم.امیدوارم با نظرات خوبتون به من کمک کنین تا وبلاگ بهتری داشته باشم.

پس..نظر یادتون نره