ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
خدا گفت: زمین سردش است. چه کسی میتواند زمین را گرم کند؟ لیلی گفت: من.
خدا شعلهای به او داد. لیلی شعله را توی سینهاش گذاشت. سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. لیلی هم. خدا گفت: شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش. لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا میکرد. لیلی گـُر میگرفت. خدا حظ میکرد. لیلی میترسید. میترسید آتشش تمام شود. لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد. مجنون سر رسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد. آتش زبانه کشید. آتش ماند. زمین خدا گرم شد. خدا گفت: اگر لیلی نبود٬ زمین من همیشه سردش بود.
لیلی گفت: امانتیت زیادی داغ است. زیادی تند است. خاکستر لیلی هم دارد میسوزد. امانتیت را پس میگیری؟ خدا گفت: خاکسترت را دوست دارم. خاکسترت را پس میگیرم... خدا گفت: پایان قصه ات اشک است؛ اشک دریاست؛ دریا تشنگیاست و من تشنگیام٬ تشنگی و آب. پایانی از این قشنگتر بلدی؟ لیلی گریه کرد. لیلی تشنهتر شد. خدا خندید.
خدا مشتی خاک را برگرفت٬ میخواست لیلی را بسازد٬ از خود در او دمید. و لیلی پیش از آنکه باخبر شود٬ عاشق شد. سالیانیاست که لیلی عشق میورزد. لیلی باید عاشق باشد. زیرا خدا در او دمیده است و هرکه خدا در او بدمد٬ عاشق میشود. لیلی نام تمام دختران زمین است؛ نام دیگر انسان.
خدا گفت: به دنیایتان میآورم تا عاشق شوید. آزمونتان تنها همین است: عشق. و هرکه عاشقتر آمد٬ نزدیکتر است. پس نزدیکتر آیید٬ نزدیکتر. عشق٬ کمند من است. کمندی که شما را پیش من میآورد. کمندم را بگیرید و لیلی کمند خدا را گرفت. خدا گفت :عشق فرصت گفتگو است. گفتگو با من. با من گفتگو کنید و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. لیلی همصحبت خدا شد. خدا گفت: عشق همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور میکند. لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند.
خدا گفت: لیلی یک ماجراست٬ ماجرایی آکنده از من. ماجرایی که باید بسازیش. شیطان گفت: تنها یک اتفاق است. بنشین تا بیفتد. آنان که حرف شیطان را باور کردند نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد ...
... شیطان آدم را در زنجیر میخواست. لیلی مجنون را بیزنجیر میخواست. لیلی میدانست خدا چه میخواهد. لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند. لیلی زنجیر نبود. لیلی نمیخواست زنجیر باشد. لیلی ماند. زیرا لیلی نام دیگر آزادی است.
... خدا گفت: شمعی باید دور٬ شمعی که نسوزد٬ شمعی که بماند. پروانهای که به شمع ِ نزدیک میسوزد٬ عاشق نیست.شب بود٬ خدا شمع روشن کرد. شمع خدا ماه بود. شمع خدا دور بود. شمع خدا پروانه میخواست. لیلی٬ پروانهاش شد. بال پروانههای کوچک زود میسوزد٬ زیرا شمعها٬ زیادی نزدیکند. بال لیلی هرگز نمیسوزد. لیلی پروانهی شمع خداست. شمع خدا ماه است. ماه روشن است اما نمیسوزاند. لیلی تا ابد زیر خنکای شمع خدا میرقصد.
... لیلی گفت: قلبم اسب سرکش عربیست. بیسوار و بی افسار. عنانش را خدا بریده٬ این اسب را با خودت میبری؟ مجنون هیچ نگفت. لیلی نگاه که کرد٬ مجنون دیگر نبود؛ تنها شیهه اسبی بود و رد پایی برشن. لیلی دست بر سینهاش گذاشت٬ صدای تاختن میآمد. اسب سرکش اما در سینهی لیلی نبود.
لیلی میدانست که مجنون نیامدنیست. اما ماند. چشم به راه و منتظر. هزار سال. لیلی راه ها را آذین بست و دلش را چراغانی کرد. مجنون نیامد. مجنون نیامدنیست. خدا از پس هزار سال لیلی را مینگریست. چراغانی دلش را. چشم به راهیش را. خدا به مجنون میگفت نرود. مجنون حرف خدا را گوش میگرفت. خدا ثانیهها را میشمرد. صبوری لیلی را.
عشق درخت بود. ریشه میخواست. صبوری لیلی ریشهاش شد. خدا درخت ریشهدار را آب داد ...
لیلی گفت: بس است. دیگر٬ بس است و از قصه بیرون آمد. مجنون دور خودش میچرخید. مجنون لیلی را نمیدید رفتنش را هم. لیلی گفت: کاش مجنون اینهمه خودخواه نبود. کاش لیلی را میدید. خدا گفت: لیلی بمان٬ قصهی بی لیلی را کسی نخواهدخواند. لیلی گفت: این قصه نیست. پایان ندارد. حکایت است. حکایت چرخیدن. خدا گفت: مثل حکایت زمین٬ مثل حکایت ماه. لیلی٬ بچرخ. لیلی گفت: کاش مجنون چرخیدنم را میدید. مثل زمین که چرخیدن ماه را میبیند. خدا گفت: چرخیدنت را من تماشا میکنم. لیلی بچرخ. لیلی چرخید٬ چرخید و چرخید...
قصه نبود٬ راه بود٬ خار بود و خون... لیلی زخم برمیداشت٬ اما شمشیر را نمیدید. شمشیرزن را نیز. حریفی نبود. لیلی تنها میباخت. زیرا که قصه٬ قصهی باختن بود. مجنون کلمه بود. ناپیدا و گم. قصهی عشق اما همه از مجنون بود. مجنون نبود. لیلی قصهاش را تنها مینوشت...
... لیلی گریست و گفت: کاش اینگونه نبود. خدا گفت: هیچ کس جز تو قصهات را تغییر نخواهد داد. لیلی! قصهات را عوض کن. لیلی اما میترسید. لیلی به مردن عادت داشت. تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود. خدا گفت: لیلی عشق میورزد تا نمیرد. دنیا لیلی زنده میخواهد... لیلی زندگیست. لیلی! زندگی کن. لیلی قصهات را دوباره بنویس.
آپم تشریف بیارین ها
لایک داره واقعا
سلام ابجی.پست جدیدم رو تشریف بیاربخون :-)
سلااااام ابجی گلی خوبی؟بیا اپم
سلاممم.عزیزمییی. چشم
سلااااام ابجی مهنا.خوبی؟؟؟چه خبر ابجی؟؟
قشنگ بود این پستت گلم
سلام فهیمه جان، مرسی عزیزم تو خوبی؟
قربونت جیگر