من و خودم

روزی دوباره، امید دوباره برای ادامه ای بهتر، فبعزتک یا جمیل

من و خودم

روزی دوباره، امید دوباره برای ادامه ای بهتر، فبعزتک یا جمیل

عشق

پسرک دور حوض وسط حیاط می دوید و بلند بلند، آواز های نامفهوم می خواند.این کار هر روزه اش بود.زن که دیروز صاحبکار جدیدش برای عدم کارایی، اخراجش کرده بود، پس از دعوای مفصل با دخترکش به حیاط آمد و فریاد زد:« خفه شو بچه». پسرک با فریاد مادر گریه کرد. مادر اورا در آغوش گرفت. هرچه نبود مادر که بود. حتی اگر مردم می گفتند پسرکش شیرین عقل است. حتی اگر مردم می گفتند سروگوش دخترکش زیادی می جنبد... آخر یه چیزی وسط این سینه به نام قلب همیشه می تپد.حتی اگر خون هم به آن نرسد با عشق می تپد. عشق برای زندگی کافیست. همان همه چیز را درست می کند.حتی توانست مرد همسایه را به کمپ ترک اعتیاد ببرد و جوان مواد فروش سرکوچه را برای ازدواج با دختر مورد علاقه اش به توبه وادار کند.

نظرات 4 + ارسال نظر
امیر شعبانیان پنج‌شنبه 7 اسفند 1393 ساعت 23:11 http://postiveenergy.blogsky.com

متن زیبایی بود لطفاً بازم پستهای زیبا بذار و بهم سر بزن چون مطالب وبلاگت و نظرات رو خیلی دوست دارم.
با تشکر فراوان

خواهش میکنم.چشم

محمد دوشنبه 20 بهمن 1393 ساعت 13:37 http://shendabad-amuz.blogsky.com

عالی و زیبا و دلنشین مثل همیشه

مرسی

امیر شعبانیان دوشنبه 20 بهمن 1393 ساعت 12:47 http://postiveenergy.blogsky.com

متن بسیار زیبای بود خیلی خوشحال شدم
در ضمن از این که بهم سر زدید و نظر ارزشمندتون را بهم گفتید خیلی ممنونم.

سلام.خواهش می کنم.مطالبتون رو دوست دارم
ممنونم از حضورتون

مهدی دوشنبه 20 بهمن 1393 ساعت 10:18 http://catharsis.blogsky.com

ولی خیلی چیزهایدیگه هم لازمه .
توی تئوری اگرچه جواب میده ولی توی عمل متاسفانه نه ...

درسته.خیلی چیزای دیگه لازم هست.اما گاهی اگه حس عشق قوی باشه آدم می تونه با کاستی ها کنار بیاد یا اینکه یه اراده قوی داشته باشه واسه ازبین بردن اونا.
مرسی که اومدین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد