من و خودم

روزی دوباره، امید دوباره برای ادامه ای بهتر، فبعزتک یا جمیل

من و خودم

روزی دوباره، امید دوباره برای ادامه ای بهتر، فبعزتک یا جمیل

امام حسین(ع)

روزی پیغمبر خدا حضرت محمد(ص) از یه قبرستانی داشت عبور،،، میکرد یه وقت دید از داخلو یکی از قبرها صدای نعره ای  میامد امد بالای سر  قبر پاش رو محکم زد رو زمین و فرمودند:ای بنده ی خدا پاشو وایسا.

قبر شکافته شد یه جوانی از تو قبر اومد بیرون

 از تمام بدن این جوان آتش میزد بیرون،

 رسول خدا فرمودند:ای جوان تواز امت کدام پیامبری که اینقدر عذاب میکشی؟

عرض کرد یا رسوالله از امت شما

پیامبر خیلی دلش به حال جوان سوخت

پیامبر فرمود:تارک الصلات بودی؟

جوان گفت:نه یارسولله من پنج وعده نمازم رو به شما اقتدا میکردم

پیامبر:روزه نگرفتی؟

جوان: یارسولله نه فقط رمضان بلکه رجب و شعبان و رمضان رو هم روزه میگرفتم.

پیامبر فرمودند:ای جوان حج نرفتی؟

گفت:مستطیع نشدم

پیامبر فرمود:جهاد نکردی؟

جوان گفت:چرا جانباز یکی از جنگ ها هستم

پیامبر اکرم سرشو بالا گرفت و فرمود:خدایا من نمیتونم عذاب کشیدن امتم را ببینم به من بگو این جوان چرا ایقدر عذاب میکشه،،،؟

خطاب رسید یا رسوالله حقت سلام میرساند و میفرماید این جوان آق مادر شده تا مادرش رضایت نده عذاب همینه.

پیامبر به سلمان، ابوذر و مقداد مفرماید برید مادر این جوان رو پیدا کنید.

رفتند مادرشو پیدا کردند.یه پیرزن ضعیف و رنجور ومریض احوال بودند.

رسول خدا باز امر کرد قبر شکافته شد جوان از قبر امد بیرون.

پیامبر فرمودند:مادر ببین پسرت چطور داره عذاب میکشه.بیا از سر تقصیر پسرت بگذر و حلالش کن.

مادر جوان:سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا اگر حق مادری بر گردن این پسر دارم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن!!!

تمام بدن این جوان آتش گرفت

رسول خدا فرمودند:آخه زن این بچه مگه در حق تو چه بدی کرده ک تو لحظه ب لحظه داری نفرینش میکنی،،؟

عرض کرد یا رسولله من با زنش یه روز تو خونه مشاجره کردم، دعوامون شد،از راه رسید از من نپرسید همینجوری منو هل داد تو تنور آتش

سینه ام سوخت،موهام سوخت، قسمتی از بدنم سوخت، زن ها منو از تو آتش کشیدن بیرون لباسهام رو عوض کردند.

همون سینه سوختمو دردست گرفتم در حق پسرم نفرین کردم سه روز بعد مرد.

رسول خدا فرمودند:ای زن میدونی که من پیغمبر رحمتم به خاطر من بیا از تقصیر جوانت بگذر.

سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا به حق این پیغمیر رحمتت قسم میدهم ک لحظه ب لحظه عذابو ب پسرم زیاد کن ک کم نکن!!!

رسول خدا به سلمان فرمودند:سلمان بدو

سلمان گفت:چه کار کنم یا رسول الله،،؟

فرمود:برو به فاطمه ام بگو تنها نه علی هم بیاره، حسن و حسین رو هم بیاره.

سلمان دوید رفت درخانه به فاطمه(س) گفت:بابات پیغام داده سریع بیایید.

مادر ما زهرا(س) آمد، علی(ع)  ، حسن(ع) و حسین(ع) هم اومدند.

اول مادر ما حضرت زهرا(س) رفت جلو فرمودند:ای  زن میدونی من فاطمه حبیبه ی خدا هستم

گفت:آره

فرمود:ای زن میدونی یه روزی میان در خونه منو،،، ای زن میدونی صدای ناله ی منو بین در ودیوار بلند میکنن،،؟

به خاطر من فاطمه بیا از سر تقصیر جوانت بگذر.

زن سرشو گرفت بالا صدا زد:خدایا به حق حبیبه ات فاطمه قسم میدهم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن.

دوباره آتش از بدن جوان زد بیرون.

این بار امیرالمومنین علی(ع) رفت جلو و فرمودند:ای زن میدونی من علی ام،،؟ میدونی تو مهراب کوفه من تو خون خودم می غلطم،،؟ به خاطر من و آن لحظه بیا از سر تقصیر پسرت بگذر.

زن گفت:خدایا به حق علی(ع) قسم میدم لحظه ب لحظه عذاب پسرم را زیاد کن..........

نوبت رسید به امام حسن(ع).اومد جلو وفرمودند:ای زن میدونی من حسنم.جیگرم پاره پاره میشه،،؟ به خاطر من واون لحظه ای که جیگرم بر اثر زهر پاره پاره میشه بیا از سر تقصیر پسرت بگذر.

زن گفت:خدایا به این غریب مظلوم تورو قسم میدم لحظه به لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن.

نوبت رسید به آقای ما حسین(ع)

اومد مقابل این زن ایستاد،ایشان خردسال بود چون دامن زن رو گرفته بود و سرشو گرفته بود بالا و فرمودند:ای زن میدونی من حسینم 

میدونی منو تو کربلا با لب تشنه،،،

به خاطر من بیا از سر تقصیر جوانت بگذر.

زن سرشو گرفت بالا یهو دیدند رنگ از رخسار این زن پرید به دست وپای حسین افتاد و عرض کرد:خدایا پسرمو به حسین بخشیده ام.

پیغمبر خدا(ص)فرمودند: که ای زن چی شد،،؟ من رو تحویلم نگرفتی.فاطمه رو تحویل نگرفتی.علی روشو زمین زدی حسن رو دلشو شکستی،،، چی شد که حسین،،؟

عرض کرد:یا رسوالله سرمو گرفتم بالا در حق جوانم نفرین بکنم دیدم فرشتگان در آسمان میگن ای زن مبادا دل حسین رو بشکنی،،،،، 

نظرات 5 + ارسال نظر
ارادتمند پنج‌شنبه 8 آبان 1393 ساعت 20:48

سلام منبع این داستان رو میدونید؟

سلام.متاسفانه الان منبع دقیق رو نمی دونم.ولی حتما می نویسم

reza az mashhad پنج‌شنبه 8 آبان 1393 ساعت 18:06

سلام
باتشکر از مطلب جالب وآموزنده شما
لطفا آدرس ومنبع روایت را هم بفرمایید .

سلام.درمورد صحت روایت رو می دونم که درسته.ولی درحال حاضر یکی از دوستان واسم فرستاده بود که منم اینجا کپی کردم.اما راستش منبع رو یادم نمیاد.ولی حتما بعدا منبع رو می نویسم
مرسی از حضورتون

مهدی چهارشنبه 7 آبان 1393 ساعت 09:05 http://catharsis.blogsky.com

خوب بود . ممنون از ارائه ی این روایت . التماس دعا .

مرضیه سه‌شنبه 6 آبان 1393 ساعت 21:47 http://3shanbeha.blogfa.com

سلام
عزاداری هایت قبول درگاه حق.التماس دعا

سلام
عزاداری های شما هم قبول باشه ان شاالله.محتاجیم...

نیازرسی سه‌شنبه 6 آبان 1393 ساعت 20:46 http://niazresi.ir

سلام
وبلاگ خیلی زیبا و پر محتوایی دارین.
خواهش میکنم شما هم از سایت ما هم دیدن کنید.
نیازرسی-درج آگهی رایگان-خرید و فروش خودرو-آپارتمان و ویلا-لوازم منزل-لوازم جانبی کامپیوتر-تجهیزات کشاورزی و دامپروری و غیره ....
امیدوارم خوشتون بیاد.
موفق باشید..

سلام.مرسی.بله حتما..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد